English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (6195 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
deposit U : ته نشین کردن گذاشتن
deposit U کنار گذاشتن
deposit U به حساب بانک گذاشتن
deposit U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
deposits U : ته نشین کردن گذاشتن
deposits U کنار گذاشتن
deposits U به حساب بانک گذاشتن
deposits U ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
file U صف درپرونده گذاشتن
filed U صف درپرونده گذاشتن
shelf U در تاقچه گذاشتن
shelf U کنار گذاشتن
scale U مقیاس گذاشتن
auction U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioned U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning U حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions U حراج کردن بمزایده گذاشتن
give U بمعرض نمایش گذاشتن
gives U بمعرض نمایش گذاشتن
giving U بمعرض نمایش گذاشتن
put U گذاشتن
puts U گذاشتن
putting U گذاشتن
cut U عبور کردن گذاشتن
cuts U عبور کردن گذاشتن
seal U صحه گذاشتن
seals U صحه گذاشتن
leave U گذاشتن
leave U به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leaving U گذاشتن
leaving U به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
prime U چاشنی گذاشتن
primed U چاشنی گذاشتن
primes U چاشنی گذاشتن
cup U فنجان گذاشتن
cupped U فنجان گذاشتن
cups U فنجان گذاشتن
reserve U کنار گذاشتن
reserves U کنار گذاشتن
reserving U کنار گذاشتن
trust U امانت گذاشتن
trust U ودیعه گذاشتن
trusted U امانت گذاشتن
trusted U ودیعه گذاشتن
trusts U امانت گذاشتن
trusts U ودیعه گذاشتن
queue U در صف گذاشتن در صف ایستادن
queued U در صف گذاشتن در صف ایستادن
queueing U در صف گذاشتن در صف ایستادن
queues U در صف گذاشتن در صف ایستادن
overlay U جای گذاشتن
overlaying U جای گذاشتن
overlays U جای گذاشتن
rate U نرخ بستن بر بها گذاشتن بر
rates U نرخ بستن بر بها گذاشتن بر
ground U کار گذاشتن یا مستقرکردن
credit U ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credited U ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
crediting U ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credits U ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
corner U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners U گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
mislaid U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
washout U باقی گذاشتن میلههای 1 و 2و01 برای راست دست و 1 و3 و 7 برای چپ دست
washouts U باقی گذاشتن میلههای 1 و 2و01 برای راست دست و 1 و3 و 7 برای چپ دست
debit U در ستون بدهی گذاشتن
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited U در ستون بدهی گذاشتن
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits U در ستون بدهی گذاشتن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
space U فاصله گذاشتن
spaces U فاصله گذاشتن
price U قیمت گذاشتن
prices U قیمت گذاشتن
antedate U پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedated U پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedates U پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
envelop U درلفاف گذاشتن
enveloped U درلفاف گذاشتن
enveloping U درلفاف گذاشتن
envelops U درلفاف گذاشتن
place U گذاشتن
places U گذاشتن
placing U گذاشتن
in U :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- U :درمیان گذاشتن جمع کردن
chop U کنار گذاشتن دادهای که موردنیاز نمیباشد
chopped U کنار گذاشتن دادهای که موردنیاز نمیباشد
strip U حذف داده کنترل از پیام دریافتی و باقی گذاشتن اطلاعات مربوطه
drop U پشت سر گذاشتن حریف دو
dropped U پشت سر گذاشتن حریف دو
dropping U پشت سر گذاشتن حریف دو
drops U پشت سر گذاشتن حریف دو
Other Matches
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
lays U گذاشتن
lay U گذاشتن
placement U گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
to trample on U گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
let U گذاشتن
lets U گذاشتن
letting U گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
take in U تو گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
run home U جا گذاشتن
placements U گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
load U گذاشتن
loads U گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
juxtapose U پیش هم گذاشتن
juxtapose U پهلوی هم گذاشتن
parcel U دربسته گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
plight U گرو گذاشتن
juxtaposing U پهلوی هم گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
installing U کار گذاشتن
embarks U درکشتی گذاشتن
cloister U درصومعه گذاشتن
hang-up U معوق گذاشتن
shutters U پرده گذاشتن
embark U درکشتی گذاشتن
installs U کار گذاشتن
embarked U درکشتی گذاشتن
install U کار گذاشتن
juxtaposing U پیش هم گذاشتن
tip U نوک گذاشتن
strand U تنها گذاشتن
mouths U در دهان گذاشتن
juxtaposes U پهلوی هم گذاشتن
mouthing U در دهان گذاشتن
mouthed U در دهان گذاشتن
juxtaposes U پیش هم گذاشتن
cloisters U درصومعه گذاشتن
mouth U در دهان گذاشتن
hang up U معوق گذاشتن
cramps U درقید گذاشتن
cramp U درقید گذاشتن
handles U دسته گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
juxtaposed U پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed U پیش هم گذاشتن
shutter U پرده گذاشتن
tipping U نوک گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
badgered U :سربسر گذاشتن
split hairs <idiom> U فرق گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
respects U احترام گذاشتن به
expose U بی پناه گذاشتن
set (someone) up <idiom> U یه جای گذاشتن
exposes U بی پناه گذاشتن
exposing U بی پناه گذاشتن
look up to <idiom> U احترام گذاشتن به
invest U سرمایه گذاشتن
badgering U :سربسر گذاشتن
badgers U :سربسر گذاشتن
embed U کار گذاشتن
embeds U کار گذاشتن
invests U سرمایه گذاشتن
investing U سرمایه گذاشتن
invested U سرمایه گذاشتن
badger U :سربسر گذاشتن
salve U ضماد گذاشتن
put in (time) <idiom> U وقت گذاشتن
mortgages U گرو گذاشتن
mortgaging U گرو گذاشتن
point U نوک گذاشتن
bank U در بانک گذاشتن
banks U در بانک گذاشتن
suspend U مسکوت گذاشتن
embarking U درکشتی گذاشتن
mortgage U گرو گذاشتن
pull the wool over someone's eyes <idiom> U سربه سر گذاشتن
leather U چرم گذاشتن به
trace U اثر گذاشتن
traced U اثر گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
let loose <idiom> U آزاد گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
grow a beard U ریش گذاشتن
incase etc U در لفاف گذاشتن
inshrine U درمزار گذاشتن
instal U کار گذاشتن
to put a way U کنار گذاشتن
lacevi U یراق گذاشتن
lagvt U سرپوش گذاشتن
lay away U کنار گذاشتن
line out U با خط علامت گذاشتن
over run U زیر پا گذاشتن
overtop U عقب گذاشتن
incase etc U در جعبه گذاشتن
impignorate U گرو گذاشتن
hand down U به ارث گذاشتن
high tender U به مزایده گذاشتن
hold in respect U احترام گذاشتن به
hypothecate U گرو گذاشتن
hypothecate U به رهن گذاشتن
imbark U در کشتی گذاشتن
to put in pledge U گرو گذاشتن
impawn U گرو گذاشتن
to put by U کنار گذاشتن
impignorate U رهن گذاشتن
oviposit U تخم گذاشتن
pigged U بچه گذاشتن
set down U بزمین گذاشتن
to lay aside U کنار گذاشتن
to lay anegg U تخم گذاشتن
to keep in d. U امانت گذاشتن
to beat back U عقب گذاشتن
to call for tenders U بمناقصه گذاشتن
to put to contract U بمناقصه گذاشتن
to have the heels of any one U کسیرادردوعقب گذاشتن
to hang up U معوق گذاشتن
to grow in years U پابسن گذاشتن
regulater U قاعده گذاشتن
to lay it on with a trowel U کار گذاشتن
pignus U گرو گذاشتن
to make a for U دردسترس گذاشتن
to leave off U کنار گذاشتن
put aside U کنار گذاشتن
to set by U کنار گذاشتن
put on rudder U سکان گذاشتن
put out to interest U به بهره گذاشتن
put up to auction U به مزایده گذاشتن
putting a condition U شرط گذاشتن
to leave a margin U حاشیه گذاشتن
to hand down U بارث گذاشتن
put in pledge U گرو گذاشتن
hang-ups U معوق گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
fix U کار گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
fixes U کار گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
to take ship U درکشتی گذاشتن
salute U احترام گذاشتن
saluted U احترام گذاشتن
salutes U احترام گذاشتن
underact U از کار کم گذاشتن
undercharge U کم خرج گذاشتن در
To pull someones leg . To kid someone. U سر بسرکسی گذاشتن
To grow a mustache . U سبیل گذاشتن
To grow a beard . U ریش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. U پا روی حق گذاشتن
window dress U بنمایش گذاشتن
welch U کلاه گذاشتن
walk out on U قال گذاشتن
vowelize U واکه گذاشتن
underpricing U کم قیمت گذاشتن
saluting U احترام گذاشتن
to take in a reef U بادبان را تو گذاشتن
dew ret U زیرشبنم گذاشتن
emplace U کار گذاشتن
to put up to a U بمزایده گذاشتن
enchase U در نگین گذاشتن
encradle U درگهواره گذاشتن
enframe U درقاب گذاشتن
enshrine U درزیارتگاه گذاشتن
to put up forsale U بمزایده گذاشتن
flyblow U تخم گذاشتن
four horsemen U جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
to sell by a U بمزایده گذاشتن
cuple U در بوته گذاشتن
to stand sentinel U نگهبان گذاشتن در
to sow mines U مین گذاشتن
begueath U به ارث گذاشتن
bilk U گذاشتن از پرداخت
cleck U تخم گذاشتن
to set one's seal to U صحه گذاشتن
Recent search history Forum search
1meaning of taking law
0سر کسی کلاه گذاشتن
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com